جهان امروز فاقد نظم و تعادل دقيق در زيست فردي و اجتماعي است، چنانچه انسان امروز نيز از عدم تعادل جسمي و رواني رنج مي برد و از تعادل شخصيتي برخوردار نيست. هم اكنون بشر از اين بابت غرامت سنگيني مي پردازد. اثر اين نابساماني و عدم تعادل به صورت هاي گوناگوني در فرد وجامعه و به گونه بيماري هاي روحي و رواني از سويي و جرايم مختلف از سويي ديگر خود را نشان مي دهد.
هزينه هاي بسياري كه ساليانه به منظور جلوگيري از جرايم و جنايات و يا تعقيب مجرمان و محكوميت و كيفر آن ها جامعه صرف مي كند و يا براي درمان افسردگي ها، اضطراب ها و ديگر بيماري هاي روحي و رواني پرداخته مي شود، رقم سرسام آوري را تشكيل مي دهد، افزون برآن كه جامعه انساني را از هدف اصلي دور ساخته و موجب مي شود تا فرد و جامعه از محيط سالم برخوردار نبوده و در سير كمال خويش با بحران هاي متعددي مواجه گردد.
پرخاشگري، بي اعتنايي در روابط انساني، بي حسي روزافزون وجدان هاي اخلاقي، قساوت و انواع صفات رذيله و بزهكاري كه به صورت هاي مختلف از فرد بروز مي كند؛ نيازمند درمان است.
برخورد تنگ نظرانه با اين گونه منش ها و كنش ها و واكنش هامي تواند نه تنها درد را درمان نسازد بلكه بر تداوم و افزايش آن نيز تأثير سوء بگذارد. برخي براين گمان هستند كه اين گونه رفتار فردي و جمعي نشانگر باطن خبيث و ذات ناپاك انسان مي باشد كه به وراثت به فرد منتقل شده و جز به تيغ مجازات قابل درمان نيست؛ درحالي كه وقتي به دقت اين مسائل مورد بررسي قرارگيرد آشكار مي گردد علل ديگري كه در پس اين مسايل وجود دارد بايد موردشناسايي و تحليل قرار گرفته و درنهايت با ارايه راهكاري با آن ها مقابله شود.
قرآن به علل و عوامل اين مسايل توجه داشته و آن را با تحليل دقيق مورد شناسايي قرارداده و سپس با بيان راهكارهايي به مقابله به آن برخاسته است. به نظر قرآن اين امور را بايد در «دسته » بيماري ها قرارداده و با افرادي از اين دست به عنوان «بيمار» نيازمند درمان، برخورد كرد. پيش از بيان علت و نحوه درمان قرآن به مفهوم شخصيت در قرآن، بيماري هاي اعتقادي و جسمي و رواني و نمونه هايي از رفتارهاي مجرمانه پرداخته و سپس روش هاي درماني را در قرآن جستجو مي كنيم.
درتعريف شخصيت حتي روان شناسان هم،اتفاق نظر ندارند. با اين حال منظور اغلب آن ها ازشخصيت، الگوهاي معيني از رفتار وشيوه هاي تفكر است كه نحوه سازگاري شخص را با محيط تعيين مي كنند.
به سخني ديگر، تفكر به اضافه رفتار، مساوي است با شخصيت بنابراين، به همان نسبتي كه تفكرات آدم ها متفاوت است، شخصيت آدم ها هم متفاوت است و رفتار آن ها درشرايط يكسان با هم فرق دارد.
از اين رو، ما انسان ها را مثلا به پرخاشگر ومسالمت جو، تقسيم مي كنيم. تقسيم مردم از نظر شخصيت به انواع مختلف-كه هر نوع آن شامل افراد دارنده خصوصياتي مشابه باشد- در واقع كوششي است براي توصيف مردم و رفتار آنان.
قرآن مردم را نه براساس تشابه هاي جسمي تقسيم مي كند و نه برپايه رفتارها و واكنش هاي روحي و رواني، بلكه تقسيم قرآن بر پايه «تفكر» است. به اين معنا كه قرآن رفتارها و واكنش هاي انساني را برخاسته از نوع تفكر و بينش و نگرش آنان مي داند؛ از اين رو اهتمام خود را در تقسيم بندي اشخاص، به تفكر، بينش و نگرش آنان مبذول داشته است. قرآن مردم را بر اين اساس به سه نوع تقسيم كرده است: مؤمنان، كافران و منافقان. اين تقسيم بندي نشان دهنده اهميت عقيده درساختار شخصيت انسان و تشخيص خصوصيات متمايز كننده اوست و نيز رفتار انسان رابه شكلي خاص ومشخص كه موجب تمايز او ازديگران شود، جهت مي دهد. اين تقسيم بندي هم چنين نشان مي دهد كه عامل اصلي ارزشيابي شخصيت از نظر قرآن عقيده است.
از نظر قرآن، شخصيت متعادل آن است كه داراي عقيده توحيدي و فطرت خداخواه وكمال جو باشد؛ درغير اين صورت داراي شخصيت نامتعادل است. اين عدم تعادل كه درمراتب عالي تر به صورت كفر و نفاق عقيدتي خود را نشان مي دهد، در رفتار و واكنش ها نيز بروز و ظهور پيدا مي كند.
اصولاً هركس از فطرت خود دور شود ازتعادل بيرون خواهد رفت؛ اين دور شدن از آن جايي كه داراي شدت و ضعف و مراتب تشكيكي است، متفاوت، متعدد و متنوع خواهد بود. دربرخي اين دوري بسيار كم است و برهمين اساس ما اصطلاحاً آن را «ضعيف الايمان» مي شماريم. ضعف ايمان در رفتار و واكنش هاي جسمي و روحي فرد نيز خود را بروز مي دهد.
افسردگي، اضطراب، پرخاشگري، خشونت طلبي، بزهكاري، قتل و جنايت و مانند آن همه نشان دهنده آن است كه مؤمن درچه درجه اي از ايمان و تعادل شخصيتي قراردارد.
ترديد در امور دين و واكنش نادرست نشانگر سستي درايمان است. كاهلي در به جا آوردن نماز و ديگر مناسك عبادي و تسامح دربرابر اصول بنيادين و شالوده دين نيز بيانگر دوري از تعادل است. اين سستي و عدم تعادل نسبي درمراحل عالي تر خود را به صورت نفاق و كفر نشان مي دهد. يعني اين دوري از فطرت اگر زيادتر شود به حد نفاق و سپس به كفر مي انجامد.
اين افراد از نظر قرآن، چون از فطرت دور و از تعادل برخوردار نيستند جزو «بيماران» قرارمي گيرند، از آن جايي كه تفكر و عقيده بنياد شخصيت انسان است و عقيده فطري نيز نشان دهنده تعادل شخصيت است، پس هركس از عقيده فطري برخوردار نباشد فردي بيمار است. بنابراين بيماران عقيده، يعني افراد سست ايمان، منافق و كافر از تعادل شخصيت برخوردار نيستند. ازنظر قرآن آناني كه بر دين اسلام، دين فطرت توحيد نيستند. بيمار هستند. اين بيماران اعتقادي به جهت دين در قلب هايشان و بهم ريختگي فطرت از تعادل بيرون رفته اند. ]بقره /10/مائده/52، توبه /125[قرآن اين حالت را به خوبي تصوير مي سازد: اي پيامبر! بگو كه ما چرا خدا را رها كرده و چيزي را مانند بتان كه هيچ قادر بر نفع و ضرر ما نمي باشند به خدايي بخوانيم و باز به خوي جاهليت، پس ازآن كه ما را هدايت كرده، برگرديم تا مانند كسي كه فريب و اغواي شيطان او را در زمين سرگردان ساخته شويم؟ از سويي ديگر، اين شخص ياراني دارد كه او را به هدايت مي خوانند و مي گويند به سوي مابيا! ] انعام/71[
دراين آيه به حالتي ازرفتار انسان اشاره شده است كه در اصطلاح روان شناسي «درگيري رواني» ناميده مي شود؛ زيرا فرد در بيان برخي از انگيزه هاي متضادگرفتار آمده است. انگيزه اي او را به يك سو و انگيزه اي ديگر به سويي ديگر مي خواند. در اين صورت به انسان حالتي ازسرگرداني و ترديد دست مي دهد و نمي تواند تصميم درستي اتخاذ كند و خود را درتعيين سمت حركت و شيوه عمل ناتوان مي يابد. درحقيقت خدا وايمان، او را به سويي و انگيزه هاي نفساني و شيطاني به سويي ديگر مي خوانند و او را درميان دو دسته متضاد سرگردان مي كنند. ] نساء/90[
قرآن همين حالت درگيري ميان كفر و ايمان، هدايت و ضلالت را نيز دربرخي از مسلمان ها سراغ مي گيرد: تنها آناني كه ايمان به خدا و روز قيامت نياورده و دل هايشان درشك و ريب است و از تو اجازه فعاليت از جهاد مي خواهند و آنان پيوسته درتيرگي، ترديد و شك هستند.[ توبه/41]
ساز وكارهاي انسان عبارت از يك سلسله رفتارهاي دفاعي است كه براي حفظ خود از احساس نگراني و اضطرابي كه به او دست مي دهد درصورت شناخت انگيزه هاي واقعي نهان در نفس، به آنها پناه مي برد و مي كوشد اين گونه انگيزه را با توسل به مكانيزم هاي عقلي پنهان سازد.
ويژگي شخصيت هاي بيماران به ويژه بيماران اعتقادي و منافقان، شك و ترديد، عدم اعتماد به نفس و ترس ازافشاي هويت واقعي آنان است. اين دسته مي ترسند كه توسط ديگران شناخته شوند و جايگاه اجتماعي آنان درمعرض خطر قرار گيرد.
وجود چنين ماهيتي درشخصيت آنان موجب مي شود تا به يك سري راهكارهاي عقلي به عنوان ساز وكار دفاعي پناه ببرند.
قرآن به چهار نوع مكانيزم و ساز وكار رفتاري عقل ايشان اشاره دارد؛ پرخاشگري،فرافكني، دليل تراشي يا توجيه و واكنش سازي:
1) «پرخاشگري »؛ نوعي رفتاري نابهنجاراست منظور روان شناسان از پرخاشگري، يك ساز وكار و مكانيزم دفاعي است.
انسان ها وقتي با نگراني و استرس هايي روبه رو مي شوند كه آنها را درشرايط اضطراب آور قرار مي دهد، واكنش هاي متفاوتي براي مقابله با آن اضطراب ها از خود بروز مي دهند كه ماهيت اين واكنش ها مثل شخصيت آدم ها متفاوت است. پرخاشگري يكي از آن واكنش هايي است كه جزو «مكانيزم هاي دفاعي نابالغ» محسوب مي شود. مكانيزم هاي دفاعي نابالغ، انواع و اقسام ديگري هم دارد. مثلا «برون ريزي» يكي از همين اقسام است.
آدم هايي را كه وقتي به دليلي عصباني مي شوند، در را محكم به هم مي زنند و با مشت به شيشه مي كوبند. اين ها همان هايي هستند كه مي كوشند به شيوه «برون ريزي» با استرس و اضطراب ناشي از عصبانيت مقابله كنند. بعضي ديگر هم هستند كه وقتي درمحيط كار با رئيس يا همكارشان دعوا و مرافعه مي كنند، به خانه مي آيند و تمام بغض هاي فروخورده در محيط كارشان را بر سر اهل منزل آوار مي كنند. اين جماعت هم ازنظر «روان شناسان» و «روانپزشكان» شخصيت نابالغي دارند، چون مكانيزم دفاعي آن ها نابالغ است.
قرآن به رفتار پرخاشگرانه اي كه گاهي در تعبيرات كلامي از قبيل غيبت و تهمت و يا ناسزاگويي و تمسخر نسبت به ديگران ظاهر مي شود، اشاره مي كند. آيات زير نمونه هاي خوبي براي اين مسئله است: اي اهل ايمان از غير هم دينان خود دوست صميمي همراز نگيريد؛ چه آن كه آنان كه به غير دين اسلام هستند از خلل و فساد در كار شما ذره اي كوتاهي نكنند. آنان هميشه مايل هستند كه شما در رنج و سختي باشيد، دشمني شما را بر زبان هم آشكار سازند درصورتي كه محققا آن چه در دل پنهان مي دارند، بيش از آن است كه بر زبانشان آشكار مي شود؛ ما آيات خود را براي شما به خوبي بيان كرديم اما عقل و انديشه به كار بنديد (آل عمران/ 118) و نيز مي فرمايد: هرگاه آنها بر شما تسلط يابند بازهمان دشمن ديرين هستند، اينك هم هرچند بتوانند به دست و زبان بر عداوت شما مي كوشند و چقدر دوست مي دارند كه شما باز كافر شويد (ممتحنه/2) و نيز مي فرمايد: حيات عاريت و متاع دنيوي در نظر كافران جلوه كرد كه اهل ايمان را فسوس و مسخره مي كنند. (بقره/ 212) و همچنين بيان مي دارد: آن كساني كه ازفرط بخل و بدنفسي عيب جويي مي كنند، از آن مؤمناني كه ازفرط سخاوت افزون بر واجبات به صدقات مستحب نيز بينوايان را دستگيري مي كنند، همچنين مسخره مي كنند مؤمناني را كه اندك چيزي كه مقدر آنهاست در راه خدا مضايقه نمي كنند (توبه/ 79)
روانشناسان و روانكاوان درخصوص مسئله«پرخاش» كه آيا انگيزه اي فطري است يا اكتسابي؟ اختلاف نظر دارند. برخي چون فرويد معتقدند كه تجاوز يك انگيزه فطري است. اما روانشناسان ديگر اين نظريه را نمي پذيرند، زيرا به نظر آنان پذيرش اين مسئله به معناي داشتن نگرشي منفي و بدبينانه نسبت به سرشت و ذات انسان است. دراين نگرش و بينش، انسان به طور ذاتي و فطري متمايل به زشتي و تجاوزگري و آزار ديگران است و نمي توان با ترتيب و آموزش تغيير و دگرگوني در آنان پديد آورد.
پژوهش هاي نوين تجربي اين موضوع را روشن كرده است كه رفتار پرخاشگرانه در كودكان خردسال از هنگامي بروز مي كند كه حركات جسمي آنان مقيد و محدود شود. اين محدوديت حركات، باعث پيدايش حالت ناكامي و احساس محروميت در آنان شده و درنتيجه رفتار تجاوزگرانه شان ظاهر مي شود. درجريان رشد كودك انواع موانع بازدارنده ديگر از قبيل موانع و محدوديت هاي اجتماعي، قانوني، اقتصادي، سياسي و رواني كه مسبب ايجاد حالت ناكامي هستند، افزايش مي يابد. نتيجه برخي از تحقيقات ديگر، اين مسئله را ثابت كرده است كه حالت ناكامي به طور لزوم به رفتار پرخاشگرانه نمي انجامد، بلكه گاهي باعث بروز انواع ديگر رفتار مانند درخواست كمك و ياري از ديگران، منزوي شدن و پناه بردن به موادمخدر و شراب نيز مي شود.
دراين باره مي توان از عوامل بسياري ياد كرد كه مربوط به تربيت كودك و رابطه و پيوندش با والدين و مهارت هاي شخصي گذشته وي هستند. اين عوامل به او مي آموزند كه با رفتار تجاوزگرانه درمقابل ناكامي ها بايستند. به همين دليل بسياري از روان شناسان، رفتار پرخاشگرانه را حداقل دربخشي از آن اكتسابي به شمار مي آورند. اين نظريه مطابق قرآن است كه مي فرمايد: ما راه خير و شر، حق و باطل را به او نمايانديم. (بلد/10) درحقيقت انسان ميان دو نوع رفتار مخير است نه مجبور؛ از اين رو، مي تواند هريك را به اختيار خود برگزيند و آزادانه رفتاري بد يا خوب را درپيش بگيرد. رفتار نابهنجار و شرورانه و پرخاشگرانه ذاتي نيست بلكه خود آن را به عوامل چندي از محيط و والدين و اطرافيان كسب مي كند، چنان كه رفتار هنجار و قانونگرايانه نيز اكتسابي است نه جبري و ذاتي.
2) «فرافكني» ؛ هم يكي ديگر از همين انواع مكانيزم دفاعي درمقابل ناكامي است كه به وسيله آن،
فرد ناكام مي كوشد ويژگي هاي ناخوشايندش را به شكل اغراق آميزي به ديگران نسبت دهد تا وقتي به وجود آنها درخودش اعتراف كرده كمتر احساس گناه كند؛ مثلا دانش آموزي كه خودش در امتحان تقلب مي كند اما ادعا مي كند كه همه دانش آموزان تقلب مي كند. فرافكني نوعي چاره جويي عقلي است كه فرد با نسبت دادن حالت هاي نفساني و انگيزه ها و عيوب و اشتباهات خود به ديگران از آن استفاده مي كنند؛ يعني او اين مقوله ها را به جاي خود در ديگران احساس مي كند؛ مثلا كسي كه در درون خود نسبت به كسي دشمني دارد، اين دشمني را به او نسبت مي دهد و چنين احساس مي كند كه اين آن فردي است كه با او رفتاري خصمانه دارد، و يا منافقان نسبت به مسلمانان به طور پنهاني دشمني داشتند و كينه و نفرت خود را پنهان مي كردند، اما اين احساس دشمني را به مسلمانان نسبت مي دادند و گمان مي كردند كه مسلمانان قصد نابودي آنان را دارند. قرآن آنجا كه منافقان را وصف مي كند، اين مطلب را به گوياترين شكل ترسيم كرده است و مي فرمايد كه آن ها هر صدايي را كه از مسلمانان مي شنوند بر ضد خود مي پندارند (منافقون/ 4) اين امر ناشي از احساس دشمني آنها نسبت به مسلمانان است كه آن را از خود دور و به مسلمانان نسبت مي دهند. در حقيقت منافقان با مسلمانان دشمن هستند و اين كه صداهاي شنيده شده را عليه خود احساس مي كنند چيزي جز توهم نيست كه از آثار بيماري رواني است؛ زيرا ازنظرقرآن منافقان بيماران رواني هستند و از تعادل شخصيت برخوردار نمي باشند. (بقره/10) از اين رو به فرافكني دست مي زنند و مشكل خويش را به ديگران نسبت مي دهند.
3) دليل تراشي و توجيه؛ توجيه و دليل تراشي، نوعي رفتار دفاعي عقل است و انسان مي كوشد با استفاده از آن، انگيزه ها و اعمال ناپسند خود را توجيه كند، يعني تفسير قابل قبولي از آن ها ارايه دهد. بيماران رواني و نامتعادل به اين سازوكار پناه مي برند تا رفتارشان را به نحو قابل قبولي تفسير كنند؛ وقتي كاري را برخلاف اصول عقلايي و حكمت و رفتارهاي هنجاري جامعه انجام مي دهند در مقام توجيه، آن را معقول و مقبول دانسته و ديگران را ناتوان از درك درستي ها برمي شمارند. قرآن در بيان اين سازوكار بيان مي دارد كه چگونه انسان هاي نامتعادل چون كافران و منافقان در روي زمين فساد مي كردند و مي گفتند قصدشان اصلاح است؛ و به اين ترتيب به توجيه و دليل تراشي معقول و مقبولي از كارهاي خود دست مي زدند. قرآن دليل تراشي منافقان را چنين توصيف مي كند:«و هنگامي كه به آن ها گفته شود در زمين فساد نكنيد، مي گويند ما فقط اصلاح كننده ايم. آگاه باشيد اين ها همان مفسدانند ولي نمي فهمند و احساس نمي كنند.» (بقره11-12)
چاره جويي عقلاني و حيله گري، رفتارهايي هستند كه انسان به طور ناخودآگاه به آن ها دست مي زند؛ زيرا وقتي احساس دشمني خويش را به ديگري نسبت مي دهد، در واقع اعتقاد دارد كه شخص مزبور پنهاني با او دشمن است و بدون اين كه خود اطلاع داشته باشد به عمل فرافكني دست زده است. هم چنين فرد وقتي به توجيه كارهايش مي پردازد خود نمي داند كه مشغول دليل تراشي است، بلكه برعكس عملا اعتقاد دارد كه كارهاي زشت و ناهنجارش، مفيد، خوب و يا دست كم قصد وي خير و اصلاح است. قرآن در آيه فوق به جنبه ناخودآگاه چاره جويي و حيله هاي عقلي با جمله «درحالي كه نمي فهمند و آگاه نيستند» اشاره مي كند. اين سخن كه «آن ها احساس نمي كنند و نمي فهمند» اشاره به عدم آگاهي آنان به اين مطلب است كه كارهايشان جنبه افساد دارد نه اصلاح.
4) واكنش سازي؛ واكنش سازي نوعي رفتار دفاعي عقل است كه فرد در جريان آن رفتاري در پيش مي گيرد كه دقيقاً متضاد رفتاري است كه قصد پنهان كردن آن را دارد؛ مثلا انسان گاهي در برخورد با فرد معيني، با احترام زياد و تعارف و ادب- به عنوان وسيله اي دفاعي كه نفرت و احساس خصمانه خود را به اين وسيله از او پنهان سازد- رفتار مي كند. شخصيت نامتعادل به اين وسيله براي پنهان كردن حقيقت خود بهره مي گيرد. منافقان نيز براي پنهان كردن احساس نفرت و دشمني خود نسبت به مسلمانان به اين دفاع و سازوكار عقلاني متوسل مي شدند. به همين دليل هنگام سخن گفتن با آن ها خوب حرف مي زدند و با پوشاندن نفرت و دشمني خود به مسلمانان اظهار محبت مي كردند و كارهايشان را تحسين و تقدير مي كردند ولي در باطن آن ها را تمسخر مي كردند؛ قرآن درباره رفتار دوگانه آن ها مي گويد: بعضي از مردم كساني هستند كه گفتار آن ها در زندگي دنيا مايه اعجاب تو مي شود و خداوند بر آن چه در دل پنهان دارند گواه است درحالي كه آنان سرسخت ترين دشمنان تو هستند زيرا هنگامي كه روي برمي گردانند و از نزد تو بيرون مي روند، در راه فساد در زمين كوشش مي كنند و كشاورزي و دامداري را نابود مي سازند. ]بقره/204 و 205[
اين تصويري روشن از انسان هاي نامتعادلي است كه قرآن به ما مي نماياند. در حقيقت ريشه و خاستگاه اين نوع برخورد و سازوكار دفاعي، دوري از توحيد حقيقي است. انسان اگر از توحيد حقيقي دور شود از نظر شخصيتي از حالت تعادل خارج مي شود و رفتاري در پيش مي گيرد كه خداوند در تبيين منافقان به روشني تصويرسازي كرده است. انسان هاي توحيدي خواه چون توحيدي نشده اند و هنوز ريشه هاي شرك و كفر در آن ها وجود دارد گاه از نظر رفتاري عدم تعادل را از خود بروز مي دهند. براي درمان اين عدم تعادل تنها راه چاره تقويت پايه هاي ايماني و توحيدي است.
از نظر قرآن انسان «بد» و «جاني بالفطره» وجود ندارد تنها «مريض» و «بيمار» وجود دارد. اين افراد بيماران عقيده هستند كه اثر آن در رفتارشان نيز آشكار مي شود. خست، حسادت، ترس، چاره جويي، فرافكني، واكنش سازي، اجحاف، اسراف، تلون، خلق و خوي، بي انصافي و صدها عيب ديگر همه اين ها نشانگر آزارها و بيماري هاي روحي و رواني است. قرآن بخل و غيبت و ده ها صفت بد و نابهنجاري را در عدم تعادل شخصيتي جستجو مي كند. اين بيماري هاي روحي و رواني از هر جهت قابل درمان و علاج است. پس اشخاصي كه ما آنان را «بد» و رذل و شرور مي شناسيم، آدم هايي هستند كه دچار بيماري رواني و عدم تعادل هستند كه مي توان با شيوه ها و روش هاي پيشنهادي قرآن آنان را درمان و علاج نمود و به آدم سالم و طبيعي بدل ساخت.
انسان هرگز با سرمايه جنايت كاري متولد نمي شود. در ساختمان وجود هر انساني نيرويي نهفته است كه او را به جانب نيكي جذب مي كند و هرگاه از مسير اصلي خود منحرف گردد به سوي حالت نخستين خود بازمي گرداند چون هر چيزي كه در طبيعت به «قسر تحميلي» گرفتار مي شود ميلي براي بازگشت به حالت طبيعي دارد.
قرآن مجيد اعلام مي دارد كه علاقه و ميل به ايمان و همچنين نفرت از گناه و نافرماني در نهاد بشر قرار دارد و نه تنها خداوند سرشت آدمي را با عقيده به مبدأ آميخته و خداخواهي و كمال جويي در نهان او سرشته است بلكه قلوب و دل هاي آدميان را به خوبي ها آراسته و فطري بودن انزجار از عصيان و فسق و بدي را در انسان تأكيد دارد به طوري كه به طور ناخودآگاه روح انساني به سوي فضايل جذب مي شود. ]حجرات/7[
در حقيقت انسان در كمال عصمت است و اين آموزش و تربيت خانواده و جامعه است كه او را دگرگون مي سازد و از حالت عصمت و پاكي برده و به انحراف مي كشاند. اين معصوميت از دست رفته را مي توان با تربيت و آموزش تغيير داد.
پيامبراكرم(ص) مي فرمايد: هر نوزادي با فطرت پاك و بي آلايش زاييده مي شود و اين پدر و مادرند كه او را يهودي و يا نصراني بار مي آورند و تربيت مي كنند و در لوح نقش پذير او عقايد مذهبي و روش فكري والدين اثر مي گذارد. و اميرمؤمنان (ع) خطاب به فرزندش مي فرمايد: دل جوان مانند زميني است كه خالي از هر گياهي باشد، هر بذري كه در آن افشانده شود مي پذيرد. فرزندم! از دوران كودكي ات در پرورش تو اقدام كردم، پيش از آن كه قلب نقش پذيرت سخت شود و عقلت را مسايل مختلفي اشغال نمايد. ]نهج البلاغه، فيض الاسلام، نامه 31[
بنابراين انسان برپايه فطرت پاك و سلامت رواني به دنيا مي آيد و حالات فساد، پليدي و ديگر بيماري هاي روحي و رواني دراو عارضي وغير اصيل است. عدول از راه اصلي طبيعي و واپس زدگي يا تحريف غرايز، نه تنها به پيدايش بيماري هاي رواني مي انجامد بلكه راه سياله رواني را به واسطه عقده هاي خاص مي بندند وگرنه تمايل اصلي انسان يا امكان را دارد كه او را به سوي كمال خود سيردهد؛ از اين رو اساس دعوت پيامبران برفطرت توحيد و اخلاق فطري است. درهر انسان بيماري هنوز فطرت در ضمير ناخودآگاه او جاي دارد هرچند به جهت عوامل بيروني و محيطي از ضمير خود آگاه به پس رانده شده است.يعني تمايلات فطري درشرايط و موقعيت هاي خاصي و دراثر عوامل گوناگوني دروجود بشر كم فروغ مي گردد ولي هيچ گاه واقعيت فطري او نابود نمي شود بلكه درگوشه اي از نهاد او نهان مي گردد. اين فطرت را بايد بيدار كرد؛ زيرا قرآن همه انسان ها را داراي فطرت پاك و كمال خواه مي داند كه برخي از آن ها به علل مختلف تربيتي دچار بحران روحي و رواني شده اند. اين بحران خود را به صورت هاي مختلف نشان مي دهد. ترديدي نيست كه مجرمان و بزهكاران اجتماعي نيز ازجمله اين بيماران هستند. اينان به نحوي دچار كسالت ها و بيماري هاي روحي و رواني هستند وجرمهاي آنان از همين بيماري و كسالت هاي كم عمق رواني سرچشمه مي گيرد يا در نتيجه معاشرت با افراد بي بند و بار و محيط ناسالم اجتماعي دچار چنين حالتي شده اند.
به طوركلي تنها واكنش هاي شديد و فشار براي مبارزه با جرايم نمي تواند سبب ريشه كن شدن بزهكاريها شود. كيفر مجرم كه به منظور رعايت فرد و اجتماع بر او وارد مي شود لازم است ولي كافي نيست، چون هرچند كه درنهايت مجازات و كيفر نتيجه طبيعي و بازده عمل خود مجرم است تا توازن و عدالت درجامعه انساني و حيات اجتماعي به خطر نيفتد ولي لازم تر آن است تا در تربيت مجرمان بازنگري شود. پيش از هر چيز بايد درراستاي تغيير بينش و نگرش آنان به هستي و زندگي تلاش كرد؛ چون بسياري از اعمال مجرمانه و بزهكاري ريشه در عدم درك درست مفهوم هستي و زندگي دارد؛ انسان وقتي درك درستي ازآفرينش، هدف آن و هدف از زندگي نداشته باشد به راحتي مرتكب بزهكاري مي شود.
براي ايجاد تعديل يا تغييرشخصيت ورفتار فرد، ضرورت دارد تا ابتدا درباره تعديل يا تغيير افكار و گرايش هاي فكري آن ها اقدام شود، چرا كه رفتار انسان به مقدار زيادي تحت تأثير افكار وگرايش هاي او قراردارد. به همين دليل هدف اساسي روان درماني، دگرگوني و تغيير نوع تفكرات بيماران رواني درباره خودشان، مردم، زندگي و مشكلاتي است كه پيش از اين از مقابله با آن ها عاجز بودند و همين موجب اضطراب ايشان مي شده است. اما بيمار رواني، با تغيير افكاري كه در اثر درمان حاصل مي كند، دربرابر مشكلات و حل آن ها توانا مي شود و غالباً پس از درمان درك مي كند، مشكلاتي كه درگذشته سبب اضطراب و بيماري اش مي شدند به آن اندازه اي كه او تصور مي كرد، حايز اهميت نبوده و درواقع دليل موجهي براي اضطراب شديدش به خاطر آن ها وجود نداشته است.
اساساً يادگيري عملي است كه درجريان آن، افكار، گرايش ها، عادت ها و رفتارهاي انسان تعديل مي شود و تغيير مي يابد. كار روان درماني دراصل، تصحيح يادگيري هاي نادرست گذشته است كه بيماردرجريان آن با افكار اشتباه يا اوهامي درباره خدا، هستي، خود و ديگران درزندگي و مشكلات اضطراب انگيزي مواجه بوده است. بيمار شناخت درست تري از مفهوم هستي و نقش توكل و تكيه بر خدا و نيز روش هاي مشخصي از رفتار دفاعي را مي آموزد تا دربرابر مشكلات مقاوم شود و راه حل آن ها را بيابد و از شدت اضطرابش كم شود.
روان درمانگر مي كوشد افكار بيمار را تصحيح كند و او را وادارد كه به مفهوم زندگي، خود و مردم و مشكلات خويش با ديدي واقع بينانه و درست بنگرد و هم به جاي فرار از مشكلات با آن ها مقابله نمايد و به جاي ادامه دادن حالت درگيري رواني در جهت حل آن ها بكوشد. اين تغيير نگرش نسبت به خدا، خود،مردم و زندگي، بيمار را درمقابله با مشكلات و حل آن ها توانا مي سازد و به اين ترتيب از درگيري رواني و اضطراب رهايي مي بخشد و زندگي اش را همراه با نشاط، طراوت، رضايت و خشنودي و خوشبختي قرين مي سازد.
قرآن به منظور تغيير افكار و گرايش ها و رفتارهاي مردم هدايت آن ها به صلاح و ايجاد افكاري تازه درباره ماهيت و رسالت انسان و ارزش هاي اخلاقي روش هايي درپيش گرفت كه قرين موفقيت بوده و شخصيت مسلمانان را انساني، كامل، متعادل، آرام و مطمئن قرارداد.
1- قرآن و روان شناسي، دكتر محمد عثمان نجاتي، ترجمه: عباس عرب، بنياد پـژوهش هاي اسلامي آستان قدس رضوي، چاپ دوم، 1369 مشهد.
2-رسالت اخلاق درتكامل انسان، سيد مجتبي موسوي لاري بوستان كتاب دفتر تبليغات، چاپ چهارم، 1376، قم.
لینک همین مطلب به کیهان:http://www.kayhannews.ir/840218/6.htm